منقبض کردن بدن شاید آخرین راهکاری است که دربرابر متجاوز به ذهن میرسد. اینکه بدنت را تا جایی که میتوانی درهم فشاری تا شاید دست متجاوز نتواند لمست کند.
«زن، زندگی، آزادی» ایدئولوژی خود را هم آورد. برای اولین بار در چهار دهه اخیر سرفصل گفتمان سیاسی ایران را خودش تعیین کرد و نخواست صرفاً واکنشی به تصمیمات حکومت باشد.
اولین باری که نام سلمان رشدی را خواندم در حاشیهی سررسیدی بود که پدرِ کارمندم از ادارهاش گرفته بود و چون چندتای دیگر هم داشت، آن یکی را داده بود به من. قاعدتاً ده یا یازده ساله باید میبودم.
آیا شعر نیمایی یا غزل-قصیدۀ شفیعی کدکنی میتواند با این جریان همراهی کند؟ یا مثلاً تصنیفی که حمید متبسم میسازد چه ربطی دارد به آنی که در خیابان مستقیم در جنگ است؟ یا تار قمصری؟
در یکی از روزهای ماه مهر ۱۴۰۱، شراره، دبیر تاریخ هنر در یکی از هنرستانهای شمال تهران، بچههای کلاسش را میبیند که در حیاط دور هم جمع شدهاند و ترانه «برای» از شروین حاجیپور را همخوانی میکنند.
در روز ۲۸ بهمن سال ۱۲۸۶ شمسی، مقالهای با عنوان «اکونومی پُلیتیک» در ستون چرند و پرند روزنامه صوراسرافیل به قلم علیاکبر دهخدا، سیاستگذاریهای اقتصادی محمدعلیشاه را با اشاره به عدم درک سلطان از این علم به سخره میگیرد
چهار سال پیش بازی ایران-پرتغال را در ورزشگاه دیدم، البته نه خودش را، تصویرش را. پس از سالها تلاش نافرجام برای رفع منع حضور دختران در ورزشگاه، بالأخره حکومت تصمیم گرفته بود…
فارسیزبان معاصر احتمالاً تعجب میکند اگر بداند داستان آرش کمانگیر تا قبل از سال ۱۳۳۶ که احسان یارشاطر کتاب داستانهای ایران باستان را منتشر کرد جایگاه چندان مهمی در فرهنگ و ادب فارسی نداشته.
تناقضی در کار است: باور به تاریخ نوعی مذهب است، به خصوص در عصری که باور به مذاهب سخت و سست شده. باور به تاریخ نه به این معنا که باور کنیم که چیزی به نام تاریخ وجود دارد، بلکه ایمان داشته باشیم در آینده، وقتی ما خود به تاریخ پیوستیم، حق به حقدار برسد.
ولی فارسی قصهی دیگریست. تقریباً هرچه معیار برای نشر در انگلیسی داریم در فارسی امروز بیمعناست. پول درآوردن از نوشتن نه فقط اعتباری ندارد که اصلاً جای بحث هم ندارد.